آق پویا امروز را انصافاً آن طوری که باید کار نکرد و به جایش کلی اطلاعات جدید درباره ی مارکسیسم بدست آورد. زندگی نامه ی داستایوفسکی را نگاهی انداخت و pdf کتاب Notes from the Underground را دانلود کرد که احتمالاً هیچ وقت نخواند ، کلی آهنگ جدید درhype machine گوش کرد و کلی گروه جدید شناخت. اما این پیپر لعنتی را به هیچ جای قابل توجهی نرساند .
یک ساعت پیش بود که از غم کم کاری به فغان آمد و با خودش عهد کرد که تا وقتی مقاله ی فوق الذکر را تمام نکرده پلک بر هم نگذارد و از آن موقع تا الان هم سایت های بیش از چهار پیتزا فروشی را به دقت بررسی کرده تا خیلی وقتش برای درست کردن شام هدر نرود.
این چه حکمتی است که وقتی دل آدم به کاری نرود خدا هم خودش بیاید بگوید بشو نمی شود نمی دانم ، بگذریم..
در همین افکار بود که خودش برایش از همه ی این عوالم جالب تر شد، کمی متحول شد و فکر کرد تا آدم خودش را دارد که روی خودش اکسپریمنت ران کند، چرا... . تصمیم گرفت تا ساعت به ساعت بنویسد ببیند کجای کارش لنگ است. همین طوری بود که از هر ساعت 15 دقیقه کار می کرد ، 15 می نوشت و 30 دقیقه هم در احوال خودش تفکر می کرد.
فردای آن روز ساعت 12 در حالی که ساعتی 15 دقیقه کار کرده بود و چندین وبلاگ جدید راجع به مدرنیزم و مینیمالیزم که هیچ ربطی به هم نداشتند کشف کرده بود، یک آن به خودش آمد که چهار ساعت بیشتر تا پایان مهلت تحویل پیپر نمانده. با یک حساب سر انگشتی به نتیجه رسید که اگر اینگونه پیش برود تا چهل ساعت دیگر هم تمام نمی شود. این را که فهمید کمی متحول تر شد .
ساعت چهار gmail پیغام داد که email شما با موفقیت راهی شد. حالا آق پویا مانده بود و یک log از تمامی افکار مربوط و نامربوطی که طی یک شب در ذهنش گذشته بودند. نگاهی به برگه های مربوطه انداخت ، فکر کرد که چه سر سختانه باید بخواهی وقت را بکشی که همچین چیزهایی بعدش به جا بماند ، روی صورتش نه ، اما انگار ته دلش لبخندی نقش بست و با خود گفت ، آدم وقتی دلش به کاری نرود..
پویا !*
2 comments:
happy for the migration dude. blogfa was a turn down.
آق پویا
نترسیم! نترسیم! ما همه با هم هستیم... این رو در رابطه با هنرِ والای "پرّکرستینیشن" میگم! الان 56 ساعت از زمان تحویلم می گذره و می بینی که... اینجام! برات یه مقاله ی مارکس بی ربط فروارد می کنم... ه
Post a Comment