Attention , attention . This is the fire alarm
Fire has been reported in the building
please leave the building immediately
این جملات آژیری است که در ساختمان خوابگاه ، روزهای اول هر ترم ، حول و هوش ساعت 5 صبح به صدا در می آید و همه را از خواب می پراند ، یک مانور آزمایشی آتش گرفتن ساختمان است ، برای من که متولد سال 63 هستم یعنی ترک کردن رختخواب در گرانبها ترین ساعات خوابم ، و رفتن به بیرون از ساختمان برای نیم ساعت و بد و بیراه گفتن به این رسوم مسخره ی اینجایی ها ، اما برای دوستانی از من که تنها چند سال از من بزرگترند ، یاد آور جنگ است .
دو هفته ی پیش یعنی یک هفته قبل از هفته ی دفاع مقدس در کانادا – اینجایی ها هم دارند – روزی یک دانشجوی کرد ایرانی که در عراق بزرگ شده بود و دوران جنگ را آنجا بود ، به آفیس ما آمد تا از حمید خان که حل تمرینشان باشد ، سئوالاتی بکند ، من سرم مشغول فیس بوک خودم بود که حمید به من معرفی اش کرد و گفت که او ایرانی است و او هم داشت توضیح مختصری می داد که فارسی می فهمد ولی سختش است صحبت کردن که کم کم متوجه شد که با پای خودش به کجا آمده،... و من هم که هر وقت فیلم جنگی می دیدم این سئوال به ذهنم می آمد که عراقی ها هم لابد از این فیلمها دارند و آنجا دیگر ایرانی ها قاتل و جانی بالفطره هستند، امانش ندادم و یک ساعتی سئوال پیچش کردم.
سئوالهای زیادی پرسیدم راجع به جنگ و غیر جنگ ، مثل کشور مستقل کردستان و این که کردها ماجرای حلبچه را چگونه می بینند و مثل خلیج فارس یا عربی ، اما مهمترین پاسخی که گرفتم این بود که سنی های عراقی ایران را مسبب اصلی جنگ می دانند، و اینکه اگر مثلاً یک روزنامه نگار ایرانی در یکی از محله های سنی نشین عراق بگوید من ایرانی ام ، تکه بزرگه اش گوشش خواهد بود ؛ در صورتی که همه ی ما برایمان واضح است که این سرنوشت یک عراقی در ایران نیست . حالا چقدرش بخاطر جنگ است ، چقدر بخاطر ایرانی بودن و چقدر بخاطر شیعه بودن ، دیگر خدا می داند،... بگذریم..
آنچه بر سر ما آمده در این جنگ خیلی بیشتر از آنی است که من بتوانم بگویم . من به جز یک صحنه از رفتن/فرار کردن به شمال در موقع بمباران در آن پژو 504 قدیمیمان، هرچه سعی می کنم چیز دیگری یادم نمی آید. فقط می خواهم بگویم که برای امثال من هم جنگ واقعیتی زنده بود .
تا بود فیلم های قهرمان ساز جنگ بود... مهاجر را هیچ وقت فراموش نمی کنم... یک فیلم دیگر هم بود که شبانه غواصان حمله می کردند به پادگان عراقی ها و رادار هایشان را از کار می انداختند که اسمش یادم نیست . عملیات اچ 3 هم که همیشه جالب بود. بعد کم کم داستانهای بعد از جنگ مطرح شد ، از کرخه تا راین ، آژانس شیشه ای و و و ... و بعد تر هم که نسل دومی ها قربانی جنگ می شدند، مثل به نام پدر. ( خدا پدر حاتمی کیا را بیامرزد )
آنچه مهم است و شاید از فواید آزادی ،این است که تا آنجا بودیم ، بار سنگین منتی را بر دوش احساس می کردم (یم) که نمی گذاشت به جنگ فکر کنم . احساس می کردم جنگ هم مثل زیارت عاشورای صبحهای دوشنبه در مدرسه است ، می خواستم اصلاً نباشد . گرچه که این اواخر بهتر شده بودیم همه ، و کم کم به آنچه گذشته بود احترام می گذاشتیم ، آن هم بخاطر همین فیلم سازانی بود که زحمت می کشیدند. اما هنوز افتخارمان نبود که این همه ایرانیان غیور ، جانهایشان را در کف دستشان گذاشتند و رفتند و در جنگی که هشت سال – به هر دلیلی – طول کشید ، از وطنشان دفاع کردند. شاید پدرانمان افتخار می کردند به دوستان شهیدشان ، اما ما مفهوم شهادت اصلاً برایمان مهم نبود. حال چقدر به وقایع اخیر ربط دارد ، نمی دانم ، اما خوشحالم از اینکه احساس می کنم اکنون می فهمیم و ارزش قائلیم و افتخار می کنیم .
می گویند اگر هموطنان نواحی مرزیمان نبودند صدام همان پنج روزه ایران را می گرفت، می گویند اگر نیروی هوایی ایران نبود خدا می داند که چه می شد ، می گویند جنگ می توانست زودتر تمام شود ، می گویند نیم میلیون نفر بخاطر هیچ کشته شده اند ، می گویند بعد ازعملیات فاو اول مشخص بود که ایران در فاو دوم شکست می خورد اما عقب نشینی نکرد ، می گویند از آن لشکری که در جزیره ی مجنون می جنگیدند ، حتی یک نفر هم باقی نمانده که بگوید چه گذشته . ویکی پدیای فارسی به نقل از منبعی تلفات عملیات موفق طریق القدس را که منجر به آزادی شهر بستان شد ، 8500 عراقی گزارش داده ، اما صفحه ی انگلیسی آن به نقل از منبع دیگری 6000 ایرانی و 2500 عراقی گزارش داده و هزار و یک حرف و حدیث دیگر که تاریخ بی صبرانه منتظر است تا تکلیفشان را معلوم کند.اما تنها حرفی که من متولد 63 با اطمینان می توانم بگویم ، این است که به همه ی آنهایی که برای وطنم جنگیدند افتخار می کنم و از آنهایی هم که وطن دغدغه یشان نبود متشکرم.
(graphic matter)
No comments:
Post a Comment