Sunday, January 23, 2011

آخرین باری که دیدمش - No.3

...هد بند آبی اش را به سرش کرد و از خانه بیرون آمد و شروع کرد به حرکات کششی. کمی راه رفت و کم کم شروع به دویدن کرد. در همان حال دویدن ام پی تری پلیرش را از جیبش بیرون درآورد و گذاشت روی شافل و گوشی هایش را در گوشش گذاشت. معلوم نبود چه آهنگی دارد گوش می کند ولی انگار سرعتش بیشتر شد. ته کوچه که رسید به چپ پیچید و از کادر بیرون رفت...

4 comments:

آنا said...

من کارهای مینیمال رو دوست دارم . بخصوص فلاش بک هائی مثل این رو

Cinnamon said...

اینا رو خیلی احساس خوبی می کنم از نوشتنش.. مثل عکاسی می مونه برای من.. یعنی شبیه همون احساسی رو تجربه می کنم که وقتی از آدما عکس می گیرم دارم..

Amir said...

... Dasht Kise haye kaghaz ro por mikard ,, lebase karesh barash goshad bod o tane zarifesh toye lebas gom shode bod ,, t shirte narenjie jighi poshide bod zire lebase karesh ,, Bhesh komak kardam ke kiseh ro baz negah dare ,, vali hata saresho boland nakard ,, Tashakor kard ,,
Livane Chay ro ke por kardam o bargashtam Rafte bod , Sedaye narejiye jighi Harbar ke az kenare Satle kaghaz rad misham Mige Thank you ...

Cinnamon said...

besiyar ziba! man hasoodi mikonam be to.. in rooza dreama dare haminjoori riz riz az dast mire..